امید اما اشک
امید اما اشک (هدیه به همسر عزیزم)
شب شد و باز امیدم در خواب است
و من مثل همه شب در فکر فرو میروم، ... چگونه ...
امید را میبینم به خواب نازی فرو رفته است
معصومانه و مظلوم
فقط گهگاهی یک نفس عمیق چون آهی در رویا میکشید
و غلطی چون غلطیدن در چمن زیبای رویا به دور خود میزند
امید دستانی نرم و گرم و پرمحبتی دارد
هر وقت هم که سختیها، روزگار را بر او سخت کرده باشد
باز هم دستهایش محبتش را میرساند
امید قشنگ است امید زیباست
امید خوش صداست، عزیز است
چشمانی قشنگ دارد
او هم مرا امید خود میداند
وقتی در ژرفای چشمانش خیره میشوم
امیدهائی که از من داشته و در جان او مرده،
وامیدهائی که دارد،
و امیدهائی که تازه دارند رشد میکنند را میبینم
او به امید من زنده است
و من به امید او زنده
و تنها چیزیکه خیلی زود در بین دو چشمان ما میمیرد امید است
وقتی که به صورت آزرده خودمان نگاه میکنیم
با دلی غمگین
چشمی پر از اشک
و سینهای پر از آه میگوئیم
ای کاش میشد. . . .
بهلول زمانه (محمد جلیل) 4 و 1373